بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بعد از سه روز زدیم بیرون همان شش صبح در تاریکى، در سرما و بخار شیشه. به پادکست گوش مى دهم تا برسیم.

نمى دانم هوا تمیز است یا نه ؟ چیزى پیدا نیست.

انگار باید چیزى مى نوشتم.

نمى دانم چه.

اما بهت زنگ زدم بدون اینکه حرفى داشته باشم. 

بعد تو دلت مى خواست حرف بزنى و حالم را بدانى اما من حرفى نداشتم که خوشحالت کنم.

هیچ فیلمى ندیده بودم، هیجان زده از هیچ کتابى نبودم.

تاتر نرفته بودم. سینما نرفته بودم. حتى این هفته برایت عکسى از پیاده رویم نفرستاده بودم. چون نرفته بودم. این هفته شلوغترین و بى برنامه ترین و با برنامه ترین هفته ام است.

نشد بهت بگویم که عروسى دعوتم.

فقط عکسهاى ٢٠١٤ تا ٢٠١٩ ام را مرتب کرده بودم و تاریخ زده بودم. هر وقت که موهایم را کوتاه کرده بودم، آن موقع که چترى داشتم، وقتى دخترى شده بودم با موهاى قرمز.وقتى بنفش و آبى شده بودم. وقتى آرایش کرده بودم، وقتى رفته بودم عروسی.

همه اینها را با دقت دیده بودى و چاقى حاملگیم رفته بود و شده بودم من  پنجاه کیلویى سابق. حالا منتظر عکس ٢٠٢٠ خودم هستم.

روزهائى که با من رفته است. تلخ و شیرین، با عشق و بدون عشق. خوشحال بوده ام یا غصه داشته ام.

عکسها زنده گیم را بهم نشان دادند. لاک زده و بزرگ لبخند زده بودم . پیر شدنم را بهم نشان دادند. موهایم که یکى یکى سفید شدند. دخترکم بزرگ شده و خودم به سمت چهل سالگى پیش مى روم.

دخترکم بزرگتر مى شود و من همانم. همان که از شنیدن صدایت ، صداى پیرنشده ات، هیجان زده مى شود.

همانم که به خودم تلقین مى کنم همان ذره کوچکى هستم در هستى که مى خواهد روحش در جریان کائنات حل شود و اینقدر به همه چیز گیر ندهد و رها کند.

بیستم آذر ٩٨

مى آمدم اینجا بنویسم می دیدم کار نمى کند. هوا این چند روز وحشتناک آلوده بوده و ما از خانه بیرون نرفتیم. خدا را شکر مى کنم بابا شمال است و مامان می رود مشهد تا آخر هفته و اینجا نیستند. ما هم بالاخره جورى سر مى کنیم. اما این درمان است؟

هفته آینده چه ؟ باز تعطیلی؟ باز ماندن در خانه ؟

اینکه نشد راه حل! 

وضعیت اسف باری است. وضعیت کشنده ای است.


چطورى باور کنم که آسمان آنجا و اینجا یک رنگ است؟ سمانه رفته فرانکفورت و یکسال نیست و من توى دورهمى لگو هم او را نخواهم دید. مى گویم من دلم پر مى کشد یک لحظه دوستم را در برلین ببینم و تو آن وقت دلت براى اینجا تنگ شده؟

آره دلش تنگ شده. گرفته و دلش مى خواهد اینجا باشد و من دل مى خواهد هر جایی باشم جز اینجا.

امروز که من را فقط به یاد تو مى اندازد. کاش زودتر تمام شود امروز تا حالم از این حال بیرون بیاید.

ازت بیخبرم،

مثل همیشه ها.

مثل وقتهایى خیلى دور که تو نبودى.

حتى عکس نگذاشته اى.

لطفا یک عکس به اشتراک بگذار تا خیالم راحت شود.

شروع تازه

دوباره بعد از سالها داشتن کلاس در کلوپ هیجان زده ام مى کند. با مربى هاى تازه و محیط جدید و درسى تازه. موقعى که دوره اش را مى دیدم بسیار برایم جذاب و هیجان انگیز بود. منتظر شروع کلاسم.

نوشتى باران باریده، کاش همه چیز را تازه مى کرد ...

به کوه هاى روبه رویم خیره مى شوم ، پر از برف شده اند. هواى امروز مثل آخرهاى اسفند بود که بعد از باران طولانى همه جا بوى خوشى و تمیزى مى دهد.نفس عمیق کشیدم تا مى توانستم.

بعد نمى توانستم به تو فکر نکنم و قلبم فرو ریخت. خبرى ندارم. نمى دانم چه مى کنى، عکس تازه اى نگذاشته اى. دلم قرار نمى گیرد. کمى جلوتر تپه هاى زندان حالم را بد مى کند. آدمهاى آنجا چگونه اند؟ به ما حسودیشان مى شود؟ دلشان براى باران تنگ شده؟

چه احساسى دارند؟

خوابم مى آید اما تو هنوز گوشه ذهنم بى خبر و ساکت ایستاده اى. دلتنگم. دلتنگ تو نیستم. دلتنگ یک ماجرایم. یک ماجراى عشقى کهنه که مال سالها قبل است و تو هم در آن نقش داشتى.

شانزده آذر بود که برایم نوشتى دوست تو تا ابد و بعد از آن فرار کردى و از دستم لیز خوردى. من پیر شده ام و موهایم سفید شده ، بدون تو و این انصاف نبود و نیست.

کاش ...

Fear

دلم آشوب مى شود یا دلم مى لرزد از شادى،

یک پسرداییم دارد عروسى مى کند و آن یکى دارد مى رود،

من امروز ترسیدم ،

باز هم ترسیدم،

از مرگ،

از مهاجرت،

از طلاق،

واقعا چیزهاى ترسناکى هستند که هرقدر هم بهشان فکر می کنم وقتی در مواجهه باهاشان قرار مى گیرم مى ترسم و دلم آشوب مى شود.

جشن بیکران پاریس

امروز که تولد وودى آلن بود در لب تابم فیلم نیمه شب در پاریسش را داشتم و نشستم و نگاه کردم و برایم فوق العاده بود چون یاد کتاب پاریس جشن بیکران ارنست همینگوى افتادم و باز رفتم از کتابخانه آوردمش که دوباره بخوانم. اتفاقات همینگوى در فیلم همان بود که در این کتاب نوشته. براى همین بود که تو عاشق پاریس بودى. یعنى مى شود منم بروم شکسپیر و شرکا و از نزدیک به کتابهایش دست بزنم؟

یا بروم مولن رژ یا ورساى یا لوور یا ایفل را ببینم ؟ من عاشق پاریس بودم و امروز عاشقتر ،