بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نوشتن فریاد یواشکی است

زنی که کنار دستم نشسته بود گفت : چه هوای بدی ، و من آرام گفتم بله . و به آسمان نگاه کردم که در غبار فرو رفته بود ، به کوههای خاکستری و خورشید مبهم . و با خودم گفتم چه هوای بدی ، چه روزهای بدی ، چه لحظه های بدتری ، همه چیز نکبت بار شده است و من توی این نکبت دست و پا می زنم . دلم می خواهد داد بزنم .

دلم نمی خواهد خرداد بیاید ، با همه غم ها و غصه هایش بریزد توی روزهایم و خاطرات تلخ آن شبها و روزها را دوباره بیادم بیاورد و ترسیدم و از هرچه ترسیدم ریخت توی زندگیم .و عشق از دستم پرید .

دلم بادبادک می خواهد که هر چه بر دلم است رویش بگذارم و به هوا بفرستم .

صفحه کهنه یادداشت های من ، گفت شنبه روز میلاد منه

نه تلفن زدی،  نه ایمیل ،اس ام اس هم ندادی . یک بغضی از چند روز قبل دارم که دیگر نمی توانم پنهانش کنم . نمی توانم . اسلیمی های تنم گندید .

مسئله

کدام یک ؟ 

 داشتن تو ، با همه دلتنگیهایش ، سختی هایش ، لذت هایش ، شادی هایش

یا 

نداشتن تو ، با همه دلتنگی هایش ، سختی هایش ، درد هایش ، غصه هایش.

ای هیچ ز بهر هیچ در هیچ مپیچ

من آن پرنده کوچک غمگینم که در قفس زمان محبوسم ،  

زمان گذشت  

زمان گذشت  

و ساعت چهار بار نواخت  

رهایی من به اندازه نواختن است  

نه بیش و نه کم .

مادرت می گوید من در ضمیر ناخوادآگاهم همیشه با توام . راست می گوید . من هرشب خواب تو را می بینم ، مرغ مینای من که بازگشته ای و به من زنگ می زنی که آمده ای ایران .آن شب برای  born آن روزی را تعریف می کردم که دبیرستان با هم رفته بودیم مشهد و من تب کرده بودم و تو بالای سرم بودی . چقدر دوست دارم باز هم تب کنم . باز هم هذیان بگویم . دیوانه باشم .وقتی تب می کنم جایی بین زمین و آسمان معلق می مانم .born گفت حالا ده سال دیگر از امشب حرف می زنی ، وقتی توی اتوبان می روی و کنار دوستی ، کسی نشسته ای از امشب حرف می زنی . نمی دانم بعضی روزها هیچ وقت گم نمی شوند . هیچ وقت از ذهنت پاک نمی شوند ، و این گاهی دردناک است .چه زود دارد یکسال می شود از آن روزها... 

با نگاهت هزار تا کلمه  گفتی ، بعد دستم را آرام توی دستت فشردی ، داغ بود مثل یک سنگ آتشفشانی ، کاری که توی بیداری هیچ وقت نکرده بودی ،دست من مثل همیشه یخ بود ، دلم ذوب شد از گرمای دستت ، و با نگاهت هزار تا حرف زدی ، حرف هایی که هیچ وقت توی بیداری نزده بودی . 

وقتی از خواب بیدار شدم دلم نمی خواست که خواب تو را دیده باشم .

گاهی کثیف ترین و حیوانی ترین کارها ، می تواند انسانی و عاشقانه باشد ، کاری مثل خوابیدن زن و مرد .

گاهی انسانی ترین کارها ، می تواند خبیث ترین کارها باشد ، کاری مثل دوست داشتن آدمها .