بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زودهنگام

پائیز آمد ، از همان شبی که رفتم روی پشت بام خانه ، و هیچ صدایی نبود ، جز صدای شب ، و دستم را زدم زیر چانه ام و خیره شدم به آسمان که ماه را ببینم ، که مریخ قرار بود کنار ماه بتابد و من از پشت هزار کرور ابر  دنبال ماه می گشتم و باد خنکی می آمد ، و با هر وزش باد ، انگار که ابرها هم تکان می خوردند و بالاخره توانستم مریخ نارنجی رنگی که شما تشخیص داده بودید را ببینم ، آسمان شما ابری نبود .و دل من هزار تا فکر تویش ریخته بودند و از بس که حرف دارد نمی دانم شاید روزی بترکد ،

دیشب باز حیاط  مدرسه قدیمی ات  من را هوایی کرد ، خودم هم نمی دانم هنوز دوستت دارم یا نه اما ماه رمضان همیشه فیلم یاد هندوستان می کند ، افطاری های بیرون ، من و تو و مریم  و خاطرات سه نفری . دیگر نه تو هستی و نه مریم .

دلم تنگ شده ، بعد از مدتها توی خانه ، با خیال راحت می نویسم و نگران این نیستم که کسی توی دوربین چکم می کند ، دلم برای نوشتن درست و حسابی تنگ شده ،

این روزها فقط کار می کنم ، فقط کار و همین کوچکم کرده ، من آنی نیستم که باید باشم .زود بزرگ شدم و حالا دلم برای بچگی ام تنگ شده .

نمی خواهم از زندگی خسته بشوم ، همیشه خوب باشم و بمانم اما خیلی سخت است ، خیلی ، تا وقتی عاشقم ، زندگی می خواهم .

شیرین

می دانی صدا ، صداها چه تاثیری روی من دارند ؟ از دیروز که صدای پر از انرژی ات را وسط یکی از خیابانهای بُن شنیده ام ، حالم خوب است و باز هم خوابت را دیدم ، خواب با هم بودنمان را و حرفهای یواشکی که فقط می توانم به تو بزنم ، عزیز دلم .. 

و باز دلهره ای که بعد از صدای شما ، خوابید ، دلهره یک مصاحبه ، هنوز هیجان دارم اما آرام گرفته ام و حالا فکر می کنم اگر شما را نداشتم باید چکار می کردم که این همه مطمئن و آرام ، فردا به مصاحبه بروم ،

آینده ناخواسته پا می گذارد مثل بچه ای که نمی خواهی و تو را باردار می کند ، پر از مسئولیت ، هنوز آماده برای آینده نیستم ، آینده ای که دوستش ندارم ، آشفته و گیج ام ، تصمیم درست و حسابی وقتی می توانم بگیرم که تکلیف ارشد معلوم شود ، حالا تا آن موقع پادرهوایم .