بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ستاره هایم را گم کرده ام

کدام قسمت می توانست گریه ام را آرام کند؟ قسمت  ششم. خودت گفتی که عشق اونه که حالت خوب باشد و تعداد زنهایی که از غصه مردند بیشتر از مردهایی هستند که در جنگ کشته شده اند. من یکی از همان زنهام. 

من دارم همه قشنگی های دنیا را می بینم و سعی می کنم به اینها عاشق باشم و پا بگذارم روی غصه خودم و خوب باشم. خوبی را برای تو هم می خواهم. 

اینجا خوب عاشق بودی و حالا حال من را خوب می فهمی. 

آخ

فقط آخ

آسمان دارد روشن می شود.

صبحت بخیر زندگی.

از خواب پریدم. یک ستاره داشت توی آسمان پر پر می زد مثل دل من. اشک هایم باز از روی دماغم ریخت توی گوشم. بگذار من رفیق بد باشم. عیب ندارد. بگذار من آخر کار این طور بی تاب باشم و قلبم مثل این ستاره که هزار میلیارد سال پیش سوخته و دل دل زده و نورش الان می رسد به چشمام ، توی آسمان دل تو بسوزم و تمام شوم برای همیشه. عیب ندارد اما بگذار الان بیایم کنارت بنشینم . صدای نفسهایت را بشنوم. فقط بیایم و تماشات کنم . بگذار من آدم بد باشم همان آدمی که حتی دوست هم نبود حتی رفیق نبود ، هیچی نبود. فقط دارم از بغض و اشک خفه می شوم . بگذار گریه کنم بی صدا، بیدارت نمی کنم از رویاهات نپری. الان که دارد صبح می شود کاش بمیرم از این غصه و تمام . چه دردهایی است که هیچ وقت نمی توانی بنویسی چه برسد به کسی بگویی. و باهاش بگور می روی. تو می دانی چه می گویم؟ امشب و هر شب از درد می میرم کاش زودتر بمیرم و راحت شوم. فکر می کردم پائیز بیاید همه چیز تمام می شود اما نشد. حتی نشد ببینمت . خوب شد ندیدمت وگرنه حالم از این هم بدتر بود . همه جای این اتاق، این خانه، این کوچه ها و خیابان و شهر برای قفس شده. بالاخره می روم خودم را گم و گور می کنم که شاید لحظه ای غصه ت را نخورم. تو غصه کسی را خورده ای؟ دیشب داشتم می خواندم که نوشته بودی روزی می خواستی برای کسی بمیری پس خوب می فهمی چه می گویم. خیلی وقت است مرده ام. مرده ام. 

دلم خون می گرید

از خواب پریدم. آنقدر گریه کرده بودم قبل از خواب که چشمهایم هنوز خیسند. هنوز اشک دارند. ستاره ای وسط قاب پنجره تا چشمانم را باز کردم نور پاشید. دارد سو سو می کند. قلبم فشرده شده. قلبم قلبم قلبم از وقتی که بهت گفتم در رفاقت رفوزه شدم. دلم جواب می خواست. دلم دلداری می خواست. دلم می خواست بغلم می کردی. اما ...

دلم گریه می خواهد. دلم روضه می خواهد.

بیخ گوشم

یک ساعتی از ظهر گذشته بود که از کلاسم آمدم بیرون و دیدم در صندوق عقبم باز مانده . قلبم ریخت. تا بازش کردم دزدگیر صدایش درآمد. این همه ساعت صندوق عقب باز مانده بود، نمی دانم چرا صندوق عقب باز مانده بود؟ مگر می شود در ماشین را قفل کنی و صندوق باز بماند و دزدگیر آلارمی ندهد؟ چه مزخرف. یک نفس راحت کشیدم. لگوها بودند. اگر لگوها را برده بودند پنج شش میلیون باید به موسسه می دادم و این یعنی چند ماه بدون حقوق می ماندم. لاستیک زاپاس هم فکر کنم باشد چون چیزی بهم ریخته نشده بود. البته الان که فکر می کنم باید حتما چک می کردم. حالا پس فردا حتما چک می کنم وگرنه  چطور جواب مردخانه را بدهم. خدا بهم رحم کرده . داشتم امروز به مامان ه می گفتم ساعتی اینقدر می گیرم و نمی توانم بیشترش کنم و به آدمها رحم می کنم که روزی هم بقیه به من رحم کنند. 

آخ همه جا کربلا

عید سال هشتاد و پنج بود. با ماشین راه افتادیم سمت مرز مهران. با دایی بزرگم و مادربزرگم . آن وقت مادربزرگم حالش خوب بود. عموی نازنینم زنده بود و دنیا رنگ دیگری داشت. اینها را که دارم می نویسم اشک از چشمانم سرازیر شده. تازه دانشجوی هنر شده بودم. اما هنوز دلم کریلا را دوست داشت. مثل حالا با اینکه آدم خوبی نیستم دیگر اما دلم می خواهد بروم کربلا باز هم. رسیدیم لب مرز. ماشینها را گذاشتیم و سوار ماشین عراقی ها شدیم. جاده ها خراب و همه جا خاکی ، همانطور که هنوز هست. رسیدیم به کربلا، بعد از چند روز عموهایم هم آمدند. خاله هایم آمدند. اتوبوسی از فامیل  رسیدند. سفره انداختیم از این سر بین الحرمین تا آن سرش. سال تحویل بین الحرمین بودیم. قرارهایمان بین الحرمین بود. می رفتیم راه می رفتیم و کیف می کردیم. بزرگ شده بودیم و بلد بودیم گم نشویم. اما با آن دو گنبد طلایی مگر کسی گم می شد؟ جلوی یکی از درها مجید مجیدی را هم دیدیم و عکس انداختیم. حالا که دارم همه جا کربلا همه جا نینوا را گوش می دهم و دلم گرفته است. مامانم از کربلا زنگ زد که رسیدند و حالا هتل گرفته اند و می خواهد دوش بگیرد. آخ مامانم. مامان قشنگم دلم برایت تنگ شده. اربعین شد آن عید. اولین بار بود این همه جمعیت را می دیدم در خیابان که غمه می زدند. آن روز اصلا به حرک نشد برویم از بس شلوغ بود. آن روز از پنجره هتل ایستاده بودم به تماشا. مردمی که از سرسرگشتگی هروله کنان به سمت حرم می رفتند و حسین می گفتند. آن زمان هنوز رسم نبود پیاده روی . اگرم بود فقط بین خود عراقی ها بود. اما روزهای بسیار شلوغی بود چیزی که به خاطرم مانده. و حالا فقط یک چیز می خواهم ، یک آرزو. سلامتی کاملت.


نشد که از دلم جدا کنم تو رو

من دروغ گفتم. من دوستت نداشتم. اگر دوستت داشتم اگر واقعا دوستت داشتم نمی گذاشتم این طور شود. نمی گذاشتم افسرده شوی. اما قدرت غمگین بودن تو از دوست داشتن من بالاتر بود. من هر لحظه از نوشتن برای تو کیف می کردم ، می خواستم برایت با کلمه معجزه کنم. بتوانم بهت بفهمانم که چقدر خاصی که چقدر توانمندی که می توانی ادامه دهی و این شرایط را تحمل کنی و حتی تغییرش بدهی. اما من هم کم آوردم. از سکوت تو، از بی کلمه گذراندن کلافه شدم. من از سکوت تو خسته شدم. تو سکوت را بیشتر ادامه دادی و من یک تنه داشتم به کیسه بوکس می زدم. می شود؟ نشد. نتوانستم. کم آوردم و همه را پاک کردم. تمام خاطراتم را و تمام نوشته هایم را و حرف هایمان را. چیزی که تو ازش متنفری. متنفری از پاک کردن. و من همه چیز را پاک کردم. حتی صدایم را. صدای گریه ام را که داشتم از دلتنگی می مردم. تا حالا از دلتنگی به این روز افتاده ای؟ امیدوارم حالت خوب شود. دنبال دوستی واقعی که حالت را خوب کند. 

من و این دستهای ناتوان

نه صبح تا هشت شب از خانه بیرون بوده ام. کلاس پشت کلاس. خیابانهای شهر را از غرب به شمال غرب رفته ام و بازگشتم به خانه. الان فرو رفته ام توی مبل خانه بابا ، حتی لباسهایم را عوض نکرده ام از وقتی رسیده ام. دخترها بازی می کنند. چشمانم  خسته است. پاهایم و دستهایم. سه تا کلاس داشتم هر کدام چند ساعت و بعد رفتم دنبال دخترک خانه دوستم. امروز توی راه رادیو ماشین را گوش دادم. پلک چشم چپم دارد می پرد. دلم گرفته است. حوصله هم ندارم. تغییراتم آزارم می دهد. اینکه باید خودم را بدون احساسی نشان بدهم. دلتنگ نباشم، غصه نخورم ، بیخودی شاد باشم. واقعی نیستم. من آن آدم واقعی نیستم که نشان می دهد. من دوست داشتنم را دارم. من عشق را دارم اما توی انتهایی ترین قسمت قلبم باید نگهش دارم مثل یک صندوقچه که دور از دست همه باید باشد. در دورترین نقطه قلبم دور از دسترس هر کس. چیزی که فقط خودم و خودم می دانم. من این ماجرا را نتوانستم هضم کنم و برای کسی بگویم جز خودم. جملاتی که شنیدم و خواندم را با اینکه هیچی ازشان ندارم اما هزار بار برای خودم تکرار می کنم و هر بار آه از نهادم بلند می شود اما چکار می توانم بکنم؟ غصه می خورم و غصه می خورم. کاش راهی بود، کاش توانم بیشتر بود. کاش جراتم بیشتر بود.  

اسکرین تایم

الان روی گوشیم بهم یادآوری کرد که تایم اسکرینم روزانه شده پنج ساعت و این یعنی یک موفقیت کوچک خوب. هفته پیش هشت ساعت بود. سعی کردم حالت رانندگی را روی گوشیم تنظیم کنم و موقع رانندگی دیگر گوشیم را چک نکنم. موقع کلاسهایم و این یعنی باز موفقیت های کوچک که تایم نگاه کردن گوشی را کم کرده کرده است.

وقت اضافه

فکر می کردم آدم خوبی هستم.  اما نبودم. از چهارشنبه که گذشت به حرفهایش که فکر می کنم و آن طور که او به من گفت تو داری حق دخترت را پایمال می کنی، حالم بد شد. گفت حالت بد نباشد از اینجا به بعد تصمیم درست را بگیر. یک چهارشنبه بعدش هم گذشته بود.این چهارشنبه هم گذشت. چند روز دیگر چهارشنبه سوم می رسد. باید صبر کنم.،باید به خودم ثابت کنم که بزرگ شده ام و از چیزی نمی ترسم. نه تاریکی ، نه توهم های الکی. خیلی سخت و دردناک است اینکه بدانی در توهم بوده ای. و  بهت دروغ گفته شده. طاقت بیاور. بر احساست غلبه کن. این روزها که بگذرد من از آتش که بگذرم ، بعدها از خودم تشکر خواهم کرد. 

بی پولی

تخت خیس آب شد. دقیقا جایی که می خواستم بخوابم. دخترک لیوان را گذاشته بود جای من. منم لیوان را ندیدم و لباس و ملافه تخت خیس شد. تنم یخ کرد و عصبانی شدم. بعد از داد و فریاد و عوض کردن لباسم آمدم توی هال روی کاناپه آبی بخوابم. نصف فیلم بوتاکس را دیدم اما خوابم گرفت . موبایل داشت از دستم می افتاد. این هفته ، هفته سختی است. قیمت چند تا کلاسم را افزایش دادم واقعا با این بنزین و رفت و آمد صرف نمی کند . انگار خوششان نیامد و فکر کنم فردا باهام حسابی سر قیمت چانه بزند . واقعا خسته شدم از اینکه همیشه پول کم بیاورم. واقعا هر چقدر هم کار کنی آخرش باز نداری. این وضعیت مملکت گل و بلبل است که پنج تا موز و سه تا انار می شود صدهزار تومان. باورم نمی شود. 

غصه خوردم از اینکه نداشتم و بهت گفتم ندارم. چه کلمه سختی است. برای کسی که دوستش داری نتوانی کاری کنی. چه دردناک. از همان وقت دیگر نتوانستم چیزی بگویم. فقط نشسته ام دعا می کنم. دعا می کنم این شرایط برای همه آسان شود. برای همه مردم.