بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مستی

در صف تاکسی ایستاده بود و دلش آشوب . آشوب ِ یک پک سیگار یا یک جرعه عرق که این تردید لعنتی را یکسره کند .

با هم وارد آپارتمان شدند . برای لحظه ای مکث و باز هم حرفهای معمولی . چه خبر ؟ چطوری ؟ چیکار می کنی ؟ و با جوابهای کوتاه جواب داده می شد . خوبم . هی . خوبه . کار خاصی نمی کنم .مرد چیزهایی که خریده بود گذاشت روی پیشخوان آشپزخانه و زن روی یکی از صندلی های نارنجی فرو رفت . مرد با دو لیوان دلستر خنک جلوی زن نشست و گفت وقتی روبه روی من می نشینی این روسری را بردار، قلبم می گیرد و زن تبعیت کرد . گلسرش را باز کرد  و موهایش ریخت روی شانه هایش .

زن گفت صبح خواب آشفته ای دیده که حالش را بد کرده . شنبه رفته بلندترین نقطه شهر . دیروز با کسی دعوایش شده . و مرد همزمان نگاهی به عکسهایی کرد که زن انداخته بود . حرفهای زن که تمام شد با هم در مورد عکسها حرف زدند .

بالاخره نوبتش رسید و سوار شد . شیشه ماشین را تا ته کشید پائین . صورتش را داد بیرون تا شاید حالش بهتر شود .انگار لب پایینش درد می کرد . یا تلقین بود؟ نمی دانست . دلش می خواست زمان را با دو میخ کوبیده بود به دیوار آپارتمان و آن زمان هرگز تمام نمی شد .

مرد گفت چه عطری زدی ؟ بوی عطر ِلیلی را می دهی .

 تمام راه بازگشت یک سوال توی سرش می چرخید . زمانی که در آغوش مرد بود ، فقط همان لحظه، که خودش از حسی عجیب پر شده بود ، مرد دوستش داشت ؟

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:49 http://bestlove2007.blogsky.com

سلام ...
قشنگ بود حال کردم
منم آپیدم یه سری بزن خوشحال میشم

هاله پنج‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 18:33 http://araamesh.blogspot.com

ساده و روان نوشتی. دوست دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد