بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هیس

مرد پیچیده بود به زندگیش ، مثل دستبندی تنگ که دور مچ دست لاغرش بسته باشد و قفلش خراب باشد و به این زودی ها از دستش رها نمی شود ،نه اینکه بد باشد ، دستبند مچ دست استخوانیش را زینت داده بود ، اما گاهی بعضی از مهره هایش آزارش می داد یا به لباسش گیر می کرد ،

مرد پیچیده بود به زندگیش ، مثل درخت پیچکی سبز که رونده باشد و به دور همه چیز می پیچد و بالا می رود ، دیوار یا هر چیز دیگر را زیبا می کند اما می بندد ، بسته می کند ، دیدی برایش نمی گذارد ،گاهی احساس خفگی می کرد ،

می توانست تبری بردارد و ریشه اش را بزند یا با چیزی برنده قفل دستبند را ببرد ،

اما سکوت کرد،

نظرات 4 + ارسال نظر
کامبیز یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 20:08 http://kambiz-64.blogsky.com

سلام
مطالبتون رو خوندم... همشون رو
خیلی زیبا بودند. بعضی هاشون یه روح خاصی داشتند.
شاد و موفق باشید

[ بدون نام ] دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 15:38

من بودم ...

لوتوس چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:09

اتفاق افتاد . زندگی افتاد . زمان افتاد .

سعید جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:16 http://f10.blogsky.com

سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی داری امیدوارم موفق بشی.
اگر مایلی تبادل لینک کنیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد