بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

اجازه می دهید ؟

اجازه می دهید سرم را بر شانه های شما بگذارم؟ انگار شانه های شما را برای سر ِ من ساخته اند ، اجازه می دهید بخواهم صدایم کنید ؟ آخر فقط شما طوری صدایم می کنید که دلم هری می ریزد و دل آشوب می شود ، این همه که نامم را می برند ، هیچ ، فقط شما نامم را صدا کنید .  

فقط با شما روی برگهای پائیز راه رفتن را دوست دارم ، باور کنید ، امتحان کرده ام اما فقط شما صدای قدمهای من را می فهمید ، شما درک لحظه های من را دارید .  

اشک توی چشمانم جمع می شود وقتی برایم این فصل ِ دیگری است ِ شاملو را می نویسید ، شما حواستان نیست و من در آینه لبهایم را دیدم که جمع شد و چشمانم مثل چشمان نگران مادرم ، به هنگامی که از من می پرسد یعنی هیچ کس تو را دوست ندارد ، این همه سال ؟ و من هیچ پاسخی برایش ندارم .  

نمی دانستم آخر این همه سال ، شما اینهمه من را دوست دارید .

نظرات 6 + ارسال نظر
MARKZ یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 20:03 http://www.thiefyourheart.blogfa.com

سلام
من چند ماهی میشه توی وبلاگ گروهیم مطلب نمی نویسم
اینجا که اومدم ....
شاید ایمجوری بگم بهتره
یه جوری می نویسی
یه جوری که آدم رو یاد بعضی چیزا می گذاره
نمی گم همه متن هاتو خوندم
همین دو خط اول این پست رو خوندم اما یاد چیزایی افتادم که بهتره در ادامه اونها رو بخونم
مطمئن باش بازم میام اینجا

گذشته یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 20:55

خداییش
حالا که دونستی می تونی کاری بکنی؟

shahab یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 21:01 http://mobasheri.khazzeh.com

اجازه می‌دهی در سکوت بخوانم و لذت ببرم؟

هاله دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 23:13 http://araamesh.blogspot.com

دیشب برایِ مَردم این شعر را می خواندم و او در پاسخ برایم اهلِ کاشان را خواند و من رویِ شانه ایش به خواب رفتم...
امروز دیدم برایم نوشته ای ... و عشق ترا به گرمیِ یک سیب می کند مانوس و نمی دانی چقدر دلتنگت شدم...

عزیزم ...

داریوش سه‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:51

زیبا بو د و بی پروا.

مریم چهارشنبه 20 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 17:53 http://lahzeh.blogsky.com

این دل دل کردن ها وسط نوشته ات...می تپید انگار تمام
کلمه هات!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد