بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آنچه شما خواسته اید .

نازی می گوید که بیا ببین جعبه های بنفشه و مینا خریده ام برای باغچه ، کمی تعجب می کنم و توضیح می دهد که عمه محبوبه اش گفته ، تازه بگذار یک برف هم بیاید ، نمی دانی که این بنفشه ها چه کیفی می کنند.

فردا بنفشه ها را با هم به کمک باغبان در باغچه خواهیم کاشت به امید باریدن برف زمستانی و به امید دیدار ِ تو که می دانم که این همه اشتیاق برای آمدن توست . که این همه ماه و سال که مادرت بوی تو را نفس نکشیده و حوصله هیچ کاری هم نداشته . 

اما برای من همه چیز برعکس است . حالا دقیقا ً یک هفته بی سر و سامان شده ام ، از وقتی که در ماشین را باز کردید و به من لبخند زدید .  

و من از شنبه آینده باز هم تمرین می کنم که بی شما باشم و همانطور مثل قبل زندگی کنم . جوری شاد که هیچ کس نفهمد شبها که برق نیست و اشکهایم پیدا نیست ، شمع روشن می کنم و توی تاریکی حافظ می خوانم و دنبال یک شعرش می گردم که ته اش نِی باشد و تویش پر از بوسه و لب و شراب و مستی و پیدایش نمی کنم ،مثل بچه های کنجکاو و فضول ، ناخنهای بلندم را روی شعله شمع می گیرم ببینم چه می شود ؟ 

خجالت می کشم وقتی به شما گفته ام حالم را بد می کنید . می دانید آخر حالم را بد کرده اید ، قبول کنید که حالم بد شده است ، همه می گویند . جوری عجیب به همه چیز نگاه می کنم انگار که شما را می بینم .دوست دارم طوری باشید که من می خواهم اما شما همان بودید که هستید و من باز هم شما را هم می خواهم و نمی خواهم .داشتن شما طوری عجیب است . نمی توانم بگویم چگونه ؟ هیچگاه نتوانستم بگویم . 

می خواهم شاد باشم مثل همیشه ها . همانطور که گفتید . 

بدجنس می شوم ، اذیت می کنم ، سربه سر می گذارم ، پشیمان می شوم . شما از یادم نمی روید . 

فردا با نازی برگهایی که باغبان چند هفته است جمع کرده ، روی زمین می ریزیم ، تخت را جابه جا می کنیم و منتظر باریدن برف می شویم.  

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 17:43

رو در روی چمن های کلیسا می ایستم و به گناهانم اعتراف می کنم
بخشیده خواهم شد به یقین
علف ها بی واسطه با خدا صحبت می کنند.
گیاهان هم عجب عالمی دارند. بنفشه هات بدون پتو یخ نمی کنند؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد