بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مسافر من

دلم می خواست می آمدم خانه ات ، نبودی ، نیستی ، بهت احتیاج داشتم ، باید حرف می زدم ، حرف هایی که فقط باید به تو بگویم ، کیلومترها فاصله داری و دلت حسابی تنگ شده و گرفته ، آنجا هم هیچ فرقی برایت نداشته ، می گویی از جوانیت اسفاده کن و نگذار وقتت بیهوده تلف شود ، بخوان و بخوان . و من خوشحالم که عادت مطالعه شبانه ام بازگشته ، می گویم تو متفاوتی ، با همسن و سالهایت فرق می کنی ، فکر و باورت فرق می کند ، پس بیخودی سرخورده نباش و غمگین نشو از چند تا حرف ساده ، خیلی راحت بحث کن .من زن های بسیاری همسن تو کنارم هست اما فقط با تو این چنین صمیمی و دوستم ، الکی هم ازت تعرف نمی کنم ، قوی باش ، حالا به جای اینکه من حرف بزنم ، تو حرف زدی و سبک شدی ، این یک ماه را هم خوش بگذران و به هیچ چیز فکر نکن .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد