بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

1-بعضی نداشتن های من و داشتن های تو ، باعث دوستیمان شد . حرفی هایی زدی که باورم نمی شد . بعد از یکسال . و من می مانم با حرف هایی که بعد از هزار سال هم نمی توانم بگویم . 

2-به خانه که برمی گشتم ، از همه چیزناراضی بودم ، از کارم ، از محل کارم ، از همکارانم ، از خودم ، از  آدم ها . تو آمدی که آن مدارک مزخرف برای دانشگاه را بگیری و من همه چیز را از یاد بردم ، بابا آمد و بهمان گیر داد که توت بخوریم و بعد هم بساط بلال را توی حیاط راه انداختیم . فکر نمی کردم زندگی می تواند گاهی خوب باشد و چیزهای کوچک ، نارضایتی های بزرگ را از بین ببرد. 

3-فردا تو می آیی ، بعد از سه ماه و من خیلی تغییر کرده ام ، حتما تو هم خیلی عوض شده ای . دلم خیلی برایت تنگ شده است . 

نظرات 1 + ارسال نظر
بتی دوشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:03 http://nicht.blogfa.com

اینجا چه خبره فایزه جونم ؟ عزیز دل ؟! روایت بی دلی میکنی هی ! با ما به از باش .. اینهمه بی خبری ؟! مکروه است والله! مکروه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد