بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ناتوانم . تا به حال اینهمه احساس عجز نکرده بودم . در برابر چیزی که برای بدست آوردنش زحمت کشیدم و همیشه سعی کردم قدرش را بدانم . حالا نمی دانم این روزها چرا همه چیز بهم ریخته است . خودم و دوستی پنج ساله ام . 

من خواب خدا را نباید برایت تعریف می کردم . می خواستم به هیچ کس نگویم اما تو تمام دردها و ترسهایم را می شناسی و من لازم نیست که هی توضیح بدهم . اما باز هم از من می پرسی چرا برای تو می گویم که خدا از دستم راضی نبود و من غصه خوردم که دیگر خدا هم من را دوست ندارد . شاید فکر می کنی که عذاب وجدان دارم ، نه ، من فقط خوابم را گفتم که خدا قرآن را دستم داد . من را نخواست که ببیند . نمی دانم . دیگر می ترسم کلمه ای بگویم . 

شاید راست می گویی تکلیفم را با خودم نمی دانم .  

من معلقم ، بین دوست داشتن و نداشتن ، بین دوست داشتن و مذهب ، بین همه چیزهایی که باهاش بزرگ شده ام و چیزهایی که توی این 5 سال من را باهاش بزرگ کردی .

نظرات 1 + ارسال نظر
صهبا سه‌شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:21 http://hoorshid.blogfa.com

man sokoot mikonam dar barabare in matn...
sokoote motlagh

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد