بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

فراسوی مرزهای تنت

دلم برای همه نبودنت تنگ شده است ، برای صدایت ، دستهایت ، حرفهایت ، وقتی که در اوج ناامیدی بودم و تو زندگی می بخشیدی ، و در همه خیابان ها یاد تو را با خودم دارم ، در حرف زدنم با بقیه دوستانم ، همیشه خاطره ای از تو هست ، همیشه با منی و در منی . نمی دانم چطور شد که این طور شد اما بودنت با من اتفاق خوبی بود ، و حالا حسرت همه آن روزها را دارم که چرا کمتر باهات بودم ، کاش می شد ببینمت و این بغض این بغض یک ساله که به مانند هزار سال است را خالی کنم روی شانه هایت و آرام بگیرم...دیر یا زود...

نظرات 1 + ارسال نظر
بتی دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:40

شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش؛ که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد