بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

۲۵ خرداد ۸۸

یکسال گذشت از آن دوشنبه لعنتی که پدرم رنگ باخته به خانه آمد و گفت پسر برادر دوستش را جلوی جام جم کشته اند و من که آن روز در خانه زندانی بودم ، دلم آشوب شد و توی دلم گفتم ای وای ای وای ، تو کجا بودی نمی دانستم و از دیروز که دلنگرانت بودم، از بی خبری، توی دانشگاه حالم آنقدر بد شد که همه بچه ها فهمیدند نگران تو ام.رفتیم حجله مصطفی کاشانی رسا را ببینیم ، دیدن داشت ؟ و با مادرش نه مثل او، سوختیم ... 

یکسال رفت ، به همین زودی ، و هرگز فراموش نمی شود .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد