بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هی می خواهم که به روی خودم نیاورم ، نمی شود ، تمام عصرها از حمام که می آیم روی تخت دراز می کشم و اشتیلر را باز می کنم یک ساعتی که بخوانم ، قطره هایی که روی تنم سر می خورد ، خشک شده اند ، لباس می پوشم ، و باز توی جملات غرق می شوم ، یادم می رود کجای کتاب بودم ، دوباره برمی گردم و از ابتدای صفحه می خوانم و این بار می گویم اجازه نده که افکارت ، کتاب را خراب کنند و می افتم توی ماجرای یولیکا و اشتیلر گم و گور شده ، کاش می توانستم گم شوم .خورشید در خانه تو طلوع می کند و در خانه من ، غروب . چتربازان در امتداد غروب پیدا هستند وقتی از کوه پریده اند ، مثل پرنده هایی با بالهایی بزرگ می مانند از دور . پرنده های افسانه ای.

کاش ازت می پرسیدم ، وقتی محکم بغلم کرده بودی و صدای نفس هایت را می شنیدم و بوی پیرهنت را نفس می کشیدم ، ازت می پرسیدم که دوستم داری؟ و از خواب نمی پریدم .

نظرات 1 + ارسال نظر
hasti جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:22 http://hastinike.blogspot.com/

بهتر که نپرسیدی، باور کن هر جوابی‌ میداد برات فقط دلتنگی بیشتر می‌‌آورد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد