بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب بی ستاره

شب که از طولانی ترین اتوبان شهر که غربی ترین را به شرقی ترین وصل می کند ، عبور می کنیم ، دلم می گیرد ، دلم انگار که غروب جمعه باشد اما ته شب است که این همه دلگیر است و همه خاطرات خوب و بد شبهای تنهاییم را مرور می کنم و بغضم می گیرد و اشک توی چشمهایم می چپد .شبهایی که توی اتاق آلبالویی ام زیر لحاف یواشکی اشک می ریختم و رادیو گوش می دادم . به قصه های شب . و غرق می شدم توی قصه های بی سر و ته کتابها . من چقدر عوض شده ام ؟ چقدر دلم تنگ شده برای دوستان دور و نزدیکم .برای خاطره ها . خاطره ها . خاطره ها. روزهای کلاسهای دانشگاه . حیاط باریک ، و انگار تو که مثل قطره ای آب فرو رفتی و گم شدی . گم ....

تو به این زیبایی ، نمی تونی از عشق، متنفر باشی ...

نظرات 1 + ارسال نظر
born شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:43

خاطره ها را به آغوش گذشته ها بسپار
روبرویت لحظه هایی منتظرت هستند تا زیباترین خاطره ها را نقش بزنند برای روزهای ...
از تنهایی بگریز که می جود تمام ثانیه های بی بازگشت را...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد