بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

باران ببار ، باران ببار ، مرا به یاد من بیار...

در این باران بی امان، بی صدا که یک ریز و تند می بارد ، بی توجه به گنجشک های خیس یا عابرین بدون چتر می بارد و من نشسته ام و هی از پشت پنجره به سقف های کوتاه بقیه خانه ها نگاه می کنم که دانه های ریز باران دایره دایره نقش می بندند . برای خودم دعا می کنم که آرام باشم . کارهای خانه کوچکم را انجام می دهم . آینه ها را پاک می کنم . شستن ظرفها ، جابه جایی لباس های شسته ، گرد گیری ، جارو زدن ، غذا پختن و قبل از آن تصمیم برای اینکه چه غذایی درست کنم ( که از آشپزی مهمتر است ) و کمی هم به خودم برسم . و این هوای ابری نمناک را نفس می کشم . و انگار همه چیز لذت بخش باشد مخصوصاً این تنهایی و استقلال بزرگ : اینکه هر وقت هر کاری که دوست داشته باشم انجام می دهم . و خدای من شکر .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد