بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

رهایی

فکر کردم گیر افتادم . بین ساعت ها . بین زمان . در این زندگی . گیر افتادم . چقدر ساعت است که باید به عقب برگردند . کاش همیشه می شد به عقب برگشت . از آینه به عقب نگاه کرد یا ساعت را کشید عقب و دوباره و دوباره . از این گیرافتادگی بیرون می آمدم . ساعت دیواری را تمیز می کنم و به عقب بر می گردانم . ساعت گازآشپزخانه را باید درست کنم . ساعت ماشین . ساعت مچی . انگار فقط ساعت این کامپیوتر دستی خودش فهمید و به عقب برگشت . بهم نگاه کرد و اشکهایش سر خورد روی لبهایش و به من فکر کرد و گفت : همیشه پیشم بمون . و من گفتم باشه . و با انگشتم ، اشکش را روی صورتش نقاشی کردم .توی این فکر بودم که با هر بهانه / یکبار آسمان را بیارم تو خونه . حواسم نبود که به تو فکر کردم / خوده آسمونه ... ساعتها و زمانها توی سرم دنگ دنگ می کنند . مال اینجا هستم ؟ مال این زندگی ؟ و به تو فکر کردم که بارون بباره . دوباره . دوباره . خوابم نمی برد . یک سوسک را جارو کردم . روی یک سوسک تار و مار را خالی کردم . همه اش می ترسم خودم هم یک روز تبدیل بشوم به یکی از این سوسکها . گیر بیفتم زیر دمپایی و له شوم . شاید الان هم له شده ام و خبر ندارم . الهی همیشه کنار تو باشم . الهی همیشه بمونی کنارم . چراغها را خاموش کردم و گیر کردم توی تاریکی . مامانم ظهر گفت بیا بریم امامزاده و غبار رو از روی دلمون برداریم . من پرسیدم مگه غبار داره ؟ و نمی دانستم چقدر تاریکم . تاریک تاریک . برای رهایی ام دعا کن .
پ ن : دوست داشتم ( محسن چاووشی )

نظرات 2 + ارسال نظر
omid دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:38 http://caferain.blogfa.com

هیچوقت فکر سوسک بودن نکردم حتی وقی مسخ کافکا رو میخوندم و مسخ شده بودم ، سالها پیش ...
امام زاده خوبه ، من امروز بهش زهرا بودم ، آدم روشن میشه ، چه غبار داشته باشه چه پاک و زلال باشه ...

بالاخره به ترست غلبه کردی ؟

omid دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:57 http://caferain.blogfa.com

نه هنوز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد