بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دلِ تنگ

صدایت از آن طرف آبها می آید . انگار همین جایی . دلم چقدر برایت تنگ شده بود . گفتی دلتنگ صداتون . دخترک داشت برای خودش روی پتوی تازه اش کیف می می کرد و من نازی را بی هوا گرفتم و جواب داد. از آن شهر کوچک زندگی پسرش رفته بودند جنوب اسپانیا .گفت اینجا برایم آرامش دارد و هوای پاک و تمیزش سرحالم کرده . خوشحال بود صدایش و من دلتنگ مریم  بودم که رفته بود پراگ و توی قطار بود . دلتنگ بودم . دلم خواست جای عمه دخترک بودم که الان رفته بود برلین و خیلی راحت می توانست مریم را ببیند . اما من اینجا بودم . توی تهران . جایی که خیلی ها دلشان برایش تنگ شده . من دلتنگ بودم . و این چرخه دلتنگی ادامه دارد .
عکسهای دخترک را توی اینستاگرام دیدی و لایک کردی و من توی سینما که داشتم بعد از مدتها در تاریکی اشک می ریختم برای زنی که در کوچه از شادی برگشتن پسرش ، فریاد می زد-شیار143- ، قلبم تند تند می زد و لایکهای تو را می شمردم .

نظرات 1 + ارسال نظر
سوسن دوشنبه 17 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 10:18 http://http://www.goolshanesoosan.blogfa.com/

ما با دلتنگی زاده شدیم و با دلتنگی هم از دنیا میریم!
سلما کوچولو بهتر شد؟

واقعن
مرسی عزیزم خیلی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد