ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آه اردی بهشت با جمعه شروع شد،
با آسمان آبی، با رگه های طلایی آفتاب، با دیوار آبی رنگ، با نان تازه و داغ، با عدسی و کره و پنیر...
دارم آماده می شوم بروم و رنگ واقعی آسمان را ببینم شاید این گرفتگی صدایم و سرفه های دخترک را فراموش کنم. دیروز دست به دامن اسپری آب و نمک در فضای خانه شدم شاید مریضی برود پی کارش. بهار باشد و آدم مریض باشد؟ اردی بهشت بیاید و حوصله نباشد، مگر می شود؟
از امروز هر چه وقت تلف کردم بس است، می روم گلها را میبینم، می روم لاله ها را می بینم، می روم و منتظر نمی شوم که اتفاق بیفتد. خودم پیش دستی می کنم و نمی گذارم اردی بهشت با سی و یک روزش از دستم برود. می روم به دیدارش.
که گفتند از راه می رسی
از همین راه!
برایت اسفند دود می کنم که چشم نخوری و همین همیشه زیبا و دلبر و دوست داشتنی بمانی.
آه
اردی بهشت
چقدر حرف نگفته دارم.