بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

چهارشنبه سوری است ى هنوز صدای ترقه و بمب می آید. وقتی به خانه برمی گشتیم بوی دود و جنگ می آمد.

با دخترک دوزبازی تازه ای که برایش خریده ام را درست کردیم و حسابی کیف داد.

حالا می خواهم کتاب آناتومی افسردگی که به تازگی خریدم را بخوانم. تا ص ٦٠ خوانده ام.

روزهای اسفند بسرعت در حال عبورند.

و من تند تند سعی می کنم کارهای نصف نیمه ام را تمام کنم.

از هوای تازه اش لذت ببرم. شکوفه ها را ببینم و هی تاروز تولد تو با خودم کلنجار بروم که بهت پیام بدهم یا نه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد