بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بالکن


نوشتم بالکن که یادم نرود دخترم با ذوق و شوق از اینکه این ویلا را داریم.، حرف مى زند.

اوهوم

حالا در این روزهاى دورافتادگى از عالم و آدم 

از اینکه تا صداى حزن انگیزى می شنوم اشکم روان و جارى مى شود،

از دیدن پرستارها و دکترها،

از دیدن امین حیایی وقتی ماسکش را مى زد به صورت دختر در فیلم اخراجیها،

از دیدن حمید هامون و ورقهایش که در هوا پخش مى شود.

از شنیدن صداى وحیده که این همه انرژى دارد از آن سر دنیا.


از خواندن ها و ننوشتن ها.

از اینکه حالت را نمى دانم اما مى گویم خوب است، خوب هستند. خوب مى مانیم و طاقت مى آوریم.


وقتى راوى کتاب شفاى زندگى مى گوید رها کن و ببخش من دو نفر را در لیستم مى آورم و رها مى کنم.

امیدوارم من را ببخشند. دیگر راحت مى خوابم و نود و هشت را بستم و گذاشتم کنار.


به قول ویو قرار نیست تا آخر عمر دوستى را نگه داشت.

دفترم را برداشتم و د هر صفحه جداگانه نوشتم :

1.Things I m good at

2.Things I m not good at

3.Things that make me happy

4.Things that make me sad

5.Small achievements 

6.Change perspective 



حالا باید بنویسم ، بنویسم و بنویسم.


بالکن را تمیز مى کنیم ، سه تایی.

گلیم می اندازیم.

گلدانهایی که باید مى آوریم و مى چینیم بر لبه ها، در بر آفتاب و آسمان.

به صداى پرنده ها دل مى سپریم.

من کتاب مى خوانم و دخترک در اتاق ویلاى خیالش، در آشپزخانه ویلاى خیالیش در کنار عروسک و کتاب و کوله که از اتاقش برداشته و با خودش آورده بازی مى کند.


ما بازى مى کنیم. و این بار حالمان خوب است.


ناداستان "خانه " را خواندم و نوبت قصه خانه خودم است.

اول خدا را شکر که خانه دارم .

دوم را بعدا مى نویسم.




بالکن خانه ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد