ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نوشتم بالکن که یادم نرود دخترم با ذوق و شوق از اینکه این ویلا را داریم.، حرف مى زند.
اوهوم
حالا در این روزهاى دورافتادگى از عالم و آدم
از اینکه تا صداى حزن انگیزى می شنوم اشکم روان و جارى مى شود،
از دیدن پرستارها و دکترها،
از دیدن امین حیایی وقتی ماسکش را مى زد به صورت دختر در فیلم اخراجیها،
از دیدن حمید هامون و ورقهایش که در هوا پخش مى شود.
از شنیدن صداى وحیده که این همه انرژى دارد از آن سر دنیا.
از خواندن ها و ننوشتن ها.
از اینکه حالت را نمى دانم اما مى گویم خوب است، خوب هستند. خوب مى مانیم و طاقت مى آوریم.
وقتى راوى کتاب شفاى زندگى مى گوید رها کن و ببخش من دو نفر را در لیستم مى آورم و رها مى کنم.
امیدوارم من را ببخشند. دیگر راحت مى خوابم و نود و هشت را بستم و گذاشتم کنار.
به قول ویو قرار نیست تا آخر عمر دوستى را نگه داشت.
دفترم را برداشتم و د هر صفحه جداگانه نوشتم :
1.Things I m good at
2.Things I m not good at
3.Things that make me happy
4.Things that make me sad
5.Small achievements
6.Change perspective
حالا باید بنویسم ، بنویسم و بنویسم.
بالکن را تمیز مى کنیم ، سه تایی.
گلیم می اندازیم.
گلدانهایی که باید مى آوریم و مى چینیم بر لبه ها، در بر آفتاب و آسمان.
به صداى پرنده ها دل مى سپریم.
من کتاب مى خوانم و دخترک در اتاق ویلاى خیالش، در آشپزخانه ویلاى خیالیش در کنار عروسک و کتاب و کوله که از اتاقش برداشته و با خودش آورده بازی مى کند.
ما بازى مى کنیم. و این بار حالمان خوب است.
ناداستان "خانه " را خواندم و نوبت قصه خانه خودم است.
اول خدا را شکر که خانه دارم .
دوم را بعدا مى نویسم.
بالکن خانه ام