بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امروز سیزدهمین روز بهار است و من دلم براى شما بیشتر از همیشه تنگ شده.

همه خوابیده اند و من در این خلوتى شبانه خوابم نمی برد.

امسال عید،بعد از مدتها، هر سه در خانه بودیم و من سعى کردم حرف بزنم. حرف زدیم و به آرامش رسیدیم. حرف زدیم و گاهى با کلنجار رفتن به آرامش رسیدیم.

کارهاى مشترک انجام دادیم. بازى کردیم.

بالکن کوچک خانه را شستیم و نشستیم بازى کردیم ، کیک و چاى خوردیم.

تقسیم کار کردیم ، کتاب خوندیم. تلویزیون تماشا کردیم و خندیدیم. 

اخبار نگاه کردیم و هى اعداد را نگاه کردیم.

فهمیدم مى توانم طورى پیش ببرم که هم خودم در آرامش باشم و هم بقیه. با حفظ کارهایی که خودم هم دوست داشتم و انجامشان دادم.

نقاشی کردم، دوختم، کتاب خواندم، پادکست گوش دادم، فیلم دیدم. دیر خوابیدم، زود بیدار شدم. 

بعد از هشت سال روزهاى بهترى را از قبل دیدم. که باز هم مى تواند بهتر و بهتر شود.

نمى گویم که خوشبختتر از قبلم اما حداقل مى دانم تمام سعیم را کردم که براى دخترم و خودم حداقل آرامش را فراهم کنم. 

بهم گفتید بنویسم اما ننوشتم. ولى حرف زدم و بیشتر از قبل حرف زدم و آرام بودم.

خواستم بگویم خوبم.

امیدوارم خوب باشید.


در سیزدهمین روز بهار.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد