بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هیچ چیزی برای گفتن ندارم. من دیروز فقط گوش شده بودم. من سالهاست که وقتی در مقابل تو قرار می گیرم ساکت می شوم. چون حرفت حرف حساب است اما این طوری ؟ من غصه خوردم . الان دارم غصه می خورم. می خواهی من راضی باشم؟ باشد من راضیم . من از همه چیز زندگیم راضیم و دیگر هیچ نمی نویسم. فکر می کردم آنجا ، جایی است که من می توانم خود خود خود واقعیم باشم و کسی قضاوتم نکند.  این کلمه احمقانه که دیگر آنقدر بکار برده شده که دیگر معنای واقعیش را از دست داده. اما مگر من خواستم قاضی باشی؟ این را خودت گفتی. من قاضی. و تمام جزییاتی که فقط من نوشته بودم را بررسی کردی و بهم وصلشان کردی و ربط دادی. من چیزهای زیادی را ننوشته ام و تو نمی دانی. نمی دانی در این ده سال چه بر من گذشته است.

اصلا چه لزومی بر اینکه بدانی؟ اصلا چه لزومی بر نوشتنش است؟ من می نویسم. من می توانم همه چیزهایی که وجود دارد بزرگتر یا کوچکتر از آن چیزی که هست نشان بدهم. خیلی چیزها بزرگتر شده اند. مثل چیزهایی که در آینه بغل ماشین می بینی. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد