بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

احوال این غروبهای خالی

دارم به صدای فیلم طعم گیلاس کیارستمی گوش می‌دهم. مگر می‌شود دلت نخواهد طلوع خورشید را نبینی؟ ماه کامل را در شب چهارده توی آسمان نخواهی؟ من هم لحظاتی از زندگیم بوده -دهه ۲۰ زندگیم- که به خودکشی فکر کرده‌ام حتی یکبار بابا فهمید که چنین قصدی دارم ‌ کاغذی که نوشته بودم را خوانده بود و حسابی عصبانی شده بود. و من ترسیدم. من خیلی ترسو هستم از اینکه کاری بکنم که دیگر زنده نمانم. اما این روزها نمی توانم به خودکشی فکر کنم. اصلا توی ذهنم نمی‌آید. شاید به واسطه دخترکم که هر لحظه در کنارم زندگی را می بینم. «یک توت من را نجات داد، زندگیم خوب نشد، فکرم عوض شد، حالم عوض شد. در این دنیا محاله که کسی توی خونه اش حرف نداشته باشه» توت زندگی من ، در این روزها که حالم را عوض می‌کند، دخترکم است که نمی‌توانم رهایش کنم. نمی‌توانم برایش تلاش نکنم. هر کار می‌کنم برای اوست نه هیچ چیز دیگر. و هیچ وقت منتی بر سرش نیست. 

من فیلمها و طرز تفکر و شیوه‌ و جهان بینی که در فیلمهای کیارستمی است را تحسین می‌کنم از همان هفده سالگی که طعم گیلاسش جایزه کن را برد. و از همان موقع که زندگی و دیگر هیچش را در سینما آزادی قبل از آتش سوزیش دیدم وقتی بچه بودم و از معنایی که در فیلم هایش بود حس خوبی می‌گرفتم. حالا با دیدن فیلمی که بهمن کیارستمی منتشر کرده با عنوان زالو ، هیچگاه نظراتم درباره‌اش عوض نشد. ممکن است این لحظات بین هر پدر و بچه اش باشد. چون همین روزها خودم با دخترک درگیر نوشتن مشق و درس خواندن هستم . حالی که کیارستمی داشته را خوب درک می‌کنم. درست است که بسیار تحقیرآمیز است و خیلی دردناک و اگر خودت را جای بهمن کیارستمی بگذاری سخت و تاسف بار است، با این حال من هنوز طرفدار کیارستمی هستم.


درباره تو باز این حس و حال هر روز در حال تغییر است. مطمئنم روزی تمام این ها را فراموش می‌کنم و تو برمیگردی سرجای خودت در دنیای بزرگی که وجود دارد. فقط با خودم مدارا می‌کنم. تا بالاخره دوام بیاورم و تو دیگر مثل دکمه لباسم شوی و دیگر نبینمش.

نظرات 1 + ارسال نظر
افشین چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1400 ساعت 19:32

کیارستمی عالیه... سکانس فیلم هاش رو حفظ شدم دیگه از بس دیدمشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد