بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پناه آورده ام (۳)

وقتی دبیرستانی بودم با قطار و بچه ها آمدیم مشهد که خیلی به یادم مانده. آنقدر خوش گذشت و آتش سوزاندیم با بچه ها که حد ندارد. برف آمد. سرد بود، مریم تب کرد. با بچه ها یواشکی زیست خاور رفتیم . و توی قطار همه  را ذله می کردیم.

بیشتر رفتن های به مشهد با قطار بوده، آخرین بار با قطار  رفتم و عاشق شدم. بار دیگر با قطار رفتم و عاشق بودم. مسیر عاشقم می کرد. صدای قطار، حتی قطارهای درجه دوم آن زمان که بوی سیگار توی راهروهایش غوغا می کرد. پنجره هایش  درهای باز مانده اش. آدمهای غرییه ای که از کنارت رد می شدند. 

بدون بلیط سوار شدن ، جریمه شدن، کشیدن ترمز قطار وقتی چمدان را می گذاری بالای طبقه دوم تختها، قایم شدن از دست مامور قطار، و همه ماجراهای قطار فقط و فقط در راه مشهد بود. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد