بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خارج از محدوده

از خانه زدیم بیرون ، موقع غروب در وسط ناکجاآباد بودیم. خورشید قرمز شده بود. اینجایی که هستیم نیم ساعت با خانه ام فاصله دارد، اما انگار خیلی دور است چون حالم خوب شده. گریه های صبحم تبدیل شده به خنده های بلند به هیچ و پوچ. لبه استخر ایستادم و به آسمان نگاه کردم . برگهای پائیزی ریخته بودند توی آب. درختان برگهایشان کم شده است. و حسابی باد می وزد. بلوز بافتنی زمستانیم را پوشیده ام و رفته ام زیر پتو تا خوابم ببرد. رفتم ستاره های آسمان را دیدم از پنجره. درختها می رقصیدند. باد یک لحظه نمی ایستد. اینجا وسط هیچ کجا که آب قطع می شود، برق کم نور می شود و سرد سرد است، قلبم مثل معتادان کوکائین دیگر نمی زند. امروز فهمیدم وقتی عاشقی ، حال و هوایت انگار مثل کسی است که کوکائین زده. دیگر مخدر بدنم تمام شده، انگار. برگشته ام به خودم شاید. دراز کشیده ام منتظرم خوابم بگیرد. 

فردا صبح می خواهیم لابه لای درختها و برگها بچرخیم و لبه استخر عکس بگیریم. تا عصر شود و برگردیم به روزمرگی. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد