بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تا با تو نبوده ام

آه عزیزدلم

شنیدن صدای غمگینت ، در ساعات پایانی روز آخر هفته، در روزهای آخر آبان، غصه دارم کرد. وقتی قسمت آخر ریلیس شد، مهمان داشتم. تمام روز دنبال عقربه ها دویدم. هی حساب کردم چقدر مانده به هفت شب. از صبح باز کار کردم. با مردخانه ، تمیزکاری کردیم. ملافه های تخت را شستم، کوسن مبل آبی را در آوردم و شستم. ملافه روی مبل را انداختم توی ماشین و روی مبل آبی را شامپو فرش کشیدم. وقتی ساعت دو شد ، سرپایی یک پاستای من درآوردی خوردم و باز کار کردم. مشقهای دخترک را کامل کردیم. لباسهای روی بندینک بود که مامان زنگ زد که دارند می آیند اینجا. ماکارونی پختم. تند تند خانه را مرتب کردم و موهایم را سشوار کشیدم  و لباسم را عوض کردم که وقتی آمدند متوجه شدند چقدر کار کرده ایم. شیشه های پنجره ها تمیز شده بود و زمینها دیگر خاک نداشت. اما ملافه ها آویزان بود به دسته مبلها تا خشک شوند. میوه های شسته روی میز، انار دانه دانه ، سیب و خرمالوی خشک و کمی پسته ، و کیک سیب و دارچینی که دیروز پخته بودم و شله زرد و چای. ماکارونیم بد نشد. بابا ته دیگهایش را خورد و گفت خیلی خشک است. روغن ریخته بودم اما انگار زیاد روی گاز مانده بود. بعد از شام زود رفتند و من تازه رفتم سراغ قسمت آخر و گوش دادن.

می شود قسمت هفتاد را هم من بنویسم؟

دلم می خواهد گریه کنم. برای غم صدایت و خیلی چیزهای دیگر...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد