بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زمستان آمد

من امروز کلاسهای عصرم را کنسل کرده بودم تا توی ترافیک نمانم اما پدرم برعکس همیشه خیلی خیلی دیر رسید. طفلک خسته شده بود و وقتی رفت توی ایوان سیگار بکشد به من گفت بیا از این یاکریم ها که هر شب روی شاخه درخت کز کرده اند عکس  بگیر.رفتم هم ماه کامل را دیدم و هم یاکریم ها که نشسته بودند و تکان نمی خوردند. چقدر هوا سرد بود. بعد از کلاس آنلاینم ، اناقم را مرتب کردم. چون فردا و پس فردا مهمان داریم و اتاقم را بطور اساسی مرتب و تمیز کردم.،لباسها و کاغذها و کتابها و هر چه که هی ریخته بودم بالاخره بعد از سه ماه جمع و مرتب شد. 

یلدای ما در نهایت سادگی و خوشی گذشت. کنار هم بودیم و دلمان غصه ای نداشت. کاش برای همه همینطور گذشته باشد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد