بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شاید وقتی دیگر

خیابان کماسایی من را پرت کرد به سالهای پیش. همه اش می گفتم باید ببینمتان. حالا که بعد از این همه سال پیدایتان کردم به عشق و شادی ، حالا که بعد از دوسال برگشتید برای دیدار خانواده تان. من رفتم توی یکی از خانه های کماسایی اما خانه شما نبود. یادم هست سال هشتاد و دو چند بار خیابان کماسایی را بالا و پایین کردم تا پلاک صد و ده را پیدا کنم و نکردم . فکر کنم الان که اصلا نداشته باشد چه برسد آن موقع. همان موقع که نامه هایم گم شده بود. چقدر شعر نوشته بودم و همه را چپانده بودم توی یک پاکت و پست آن را بلعید برای همیشه. به جای خانه شما رفتم خانه فامیل های طریقت. همان که امسال فوت کرد. همان که صبح های تاسوعا و عاشورا در حیاط خانه اش روی استخر حلیم می خوردیم و کیفمان کوک بود. من امروز به یادتان بودم. بدانید. در قلبم هستید. از سرزمین های دور بازگشتی اما هنوز در قلب من جا داری. حتی حالا با دو تا فسقلی موبور خوشگل دوست داشتنی که هر بار که عکسشان را می بینم قلبم می رود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد