بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شکست شکوه

صبح شده، خوابهای دیشب نمی گذاشت خوب بخوابم. همه اش بیدار بودم در خواب. خوابم عمیق نبود. تمام دیشب بیدار می شدم، صدای تو در گوشم تکرار می شد و بعد می خوابیدم. انگار در یک کابوس گیر کرده بودم. تو را پس می زدم، بیدار می شدم، تو نبودی، غصه می خوردم، دوباره می خوابیدم، ازت متنفر بودم، بیدار می شدم، عاشقت بودم، باز بیدار می شدم و در تمامی اینها حسرت و درد بود. صبح که دیگر همه این کابوس شبانه تمام شده بود، و یک آخیش بزرگ گفتم، یک حفره بزرگ شدم، حفره ای که هرگز پر نخواهد شد. یک آدم مگر چقدر ظرفیت دارد؟ یک آدم مگر چقدر می تواند دوام بیاورد؟ من در شرایط سخت یک توخالی بزرگم. می دانم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد