بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زندگی با لبخند

امروز بعد از مدتها از خانه بیرون زدم و همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت. برای مادر مردخانه یک سبد گل گرفتم و رفتم به خانه شان. قبل از آنکه برسم ایمیلی دریافت کردم که بهم خبر می داد ، داستانی که نوشته ام را قبول کرده اند و قرار است در مجله شان چاپ شود و حالم را صد برابر بهتر کرد. با اینکه دیشب حالم خیلی خوب نبود. و تا صبح درد داشتم از دلگرفتی و حرفهایی که شنیده بودم. رفتم آرایشگاه و موهایم را برای فردا شب عقد دختر عمه ام یک درجه ، صورتی خیلی ملایم و یواش کردم. یعنی روی مش های سابق یک تاش صورتی  نشسته و جذابترم کرده. فکر کنم. تا نظر بقیه چه باشد. ها ها . دخترک هم موهایش را مرتب کرد. لباسی که مادر مردخانه برایم دوخته صورتی است و من هم یک جورایی خواستم قر تو قیامت باشد و با لباسم ست باشم. ها ها . معلوم است که حالم خوب است که اینطور می نویسم. الان هم نشسته ام و داستانم را یکبار مرور کردم و یک جاهایش را تغییر دادم. 

امروز همه دنیا بهم لبخند می زد. کاش برای شما هم هر روز همینطور باشد. لبخندی مداوم و پر رنگ.

موقع برگشتن آهنگ دوست دارم زندگی سیروان خسروی را با هم خواندیم و کیف کردیم. چقدر این آهنگ پر از انرژی است . واقعا هر بار که می شنوم حالم خوب می شود.

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 10:30

به به.خیلی مبارکا باشه بلامیسرهم قبولی داستان.هم رنگ مو.هم لباس.عقد دختر عمه و قر تو قیامت...خیلی خیلی مبارکا باشه جان قوربان

عزیزدلم مرسی ، قربونت برم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد