بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هر بار قلمت خشک می‌شود و نمی‌توانی بنویسی بنشین و برای آن‌که دوستش داری نامه‌ای مفصل بنویس. گرهِ کارت باز می‌شود.

دیشب نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و برایت ایمیلی که گرفته بودم فرستادم، توقع نداشتم جواب بدهی یا اصلا عکس العملی داشته باشی. فقط می خواستم بدانی که خیلی خوشحالم و قدردان لحظاتی هستم که برایم وقت گذاشته بودی. اصلا با چند نفر می توانستم این شادی را تقسیم کنم؟ از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر بود. اول می خواستم همان صبح بفرستم، اما جلوی احساساتی شدن خودم را گرفتم. اما شب نتوانستم ، و فرستادم و ده دقیقه بعد دیدم نوشتی مبارکه و شب که بیایم خانه بهت پیام میدهم. احساس کردم از سر وظیفه ات جواب دادی نه از روی شادی یا دوستی یا هر چه اسمش را می شود گذاشت. ترسیدم نکند دوباره ناراحتت کرده باشم. خوب فکر کردم. اگر جواب نمی دادم شاید فکر می کردی قهرم. برای همین خیلی معمولی و ساده نوشتم: سلام خوبی؟ نمی خوام مزاحمت بشم. مرسی با یک استیکر کوچک گلدان سبز. که بدانی بی ادبی هم نکرده ام. نمی دانم شاید دیده باشی و خواندیش یا اینکه آنقدر دیر به خانه برگشتی و خسته بودی که دیگر وقت نشد جواب بدهی. با شرایط تا عصر هم ممکن است جوابم را ندهی. برایم دیگر اهمیتی ندارد. فقط خوشحالم که دیگر باهام قهر نیستی، انگار. 

امرسون حرف خوبی زده ، دیگر قلمم خشک نیست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد