بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

کابوس

خواب دیدم با هم به یک قهوه خانه عجیبی رفته بودیم، پر بود از نیمکت های چوبی که توی حیاطش چیده شده بود. پر ازمردهای عجیب و غریب بود که به ما زل زده بودند. 

نمی دانم چه شد، زدی بیرون و سوار ماشینت شدی. 

من از لابه لای نیکمتها و از نگاه مردها کشیدم بیرون. آمدم جلوی در. آب بالا آمد. آب نمی دانم از کجا بالا می آمد و من مثل جنازه خودم را به آب سپردم. تو اشاره می کردی بیا سوار شو. با دستت. من بهت اشاره کردم روی در قهوه خانه. 

نوشته بود تمام عایدی امروز برای تازه در گذشته صرف خواهد شد. انگار باید در آب غرق می شدم. 

از خواب بیدار که شدم مثل کسی بودم که نفسم بند آمده، و داشتم غرق می شدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد