بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

کل من علیها فان

دارم به داستان ساینا از پادکست راوی گوش میدهم. داستان زندگی یک دختر که در یک خانواده ای عجیب و غریب بزرگ شده، مخصوصا مامان ساینا خیلی او را در طول بزرگ شدن آزارش داده. 

آقای سلیمانی ، امروز موقع اذان مغرب در خیابان دچار ایست قلبی شد و مرد. ما وقتی فهمیدیم که خانواده اش، یعنی همسایه روبه رویمان ، صدای شیون و جیغشان بلند شد. اولش نمی دانستیم چه شده، مرد خانه رفت ببیند چه خبر است، رفته بود داخل خانه آقای سلیمانی تا تسلیت بگوید که فهمیده بود. دردناک است. هر چند وقت یکبار صدای شیون و جیغی بلند می شود. حالم بد است. وقتی یک نفر اینقدر نزدیک می میرد، یعنی این اطراف  مرگ دارد پرسه می زند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد