ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به چند موضوع فکر می کنم که بنویسم. از چهار و نیم که بیدار شدم خوابم نبرده و تا الان دارم فکر می کنم. هی کلمات را بالا و پایین می کنم. انگار موتور نوشتنم دوباره بخواهد روشن شود. و تا آخر هفته خمیرشان را ورز می دهم تا بالاخره در لحظات آخر روی ورد بنویسم . ذهنم پر و خالی می شود. چیز جدیدی نیست. همه چیز از درونم شکل می گیرد. پیچ و تاب می خورد. هی پیاز داغش زیاد می شود تا باورپذیرتر باشد. حال خوبی است وقتی واقعیت را با تخیل قاطی می کنی. چند وقت بعد خودم هم یادم می رود که کدامشان واقعیت بوده ، کدامشان تخیل؟
چند تا کتاب تازه دارم که باید بخرم و بخوانم مثل نویسندگی به مثابه شغل موراکامی.