بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روشنا

دیشب با گریه خوابیدم. هر کار می کردم خوابم نمی برد و انگار غمی عمیق و جانکاه هر لحظه در وجودم شعله ور می شد. هدفونم را گذاشته بودم و آهنگ گوش می دادم. اما باز هم خوابم نبرد. نزدیک دو هدفونم را بیرون آوردن و اشکهایم را پاک کردم و چشمانم را بستم و آرزوی خواب کردم. و خوابیدم. الان بیدار شدم که به نظر باز هم زود است و تا بیرون رفتنم نیم ساعت وقت دارم که روی تخت ، دراز باشم. چه خوب که صبح شد و کابوس شب تمام شد. با آمدن صبح غم دیشب کمتر شد. شاید هم رفت.

نظرات 1 + ارسال نظر
محیا دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 08:22 http://bluemahya.blogsky.com

من این حس و حال رو همیشه تجربه میکنم ولی تا 5 صبح:")
خوشحالم که برای شما تمام شد و الان بهترید

خیلی بد است و امیدوارم که اینطور نباشد برای هیچ کس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد