بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب نوشت

دندان فندق درآمده ، خیلی کوچک و نامحسوس. امشب فهمیدیم از بس که انگشتش را می کند دهانش و مخصوصا سمت چپ لثه اش می کشد. 

چیزی ننوشته ام و خودم را سرزنش می کنم . از فردا ده روز وقت دارم. و این خیلی وقت کمی برای نوشتن دو تا داستان است. 

بغض کمی مانده اما به همه غصه ها گفتم به درک و گور بابای همه شان. من نمیخواهم بیخودی ناراحت باشم.

بعد از مدتها یک ساعت با هم حرف زدیم. مثل قدیمها. مثل قدیم. مثل روزهایی که دوست صمیمی بودیم. حالا حرفهای مشترک مثل قدیم بسیارند.  امیدوارم زودتر خوب شوی مامان کوچولو.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد