بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سرخوشی

چقدر خوب است که تعطیلم و نشسته ام پای لب تاپ. دیشب خیلی کم خوابیدم و صبح هم از ساعت شش بیدارم. چشمانم خسته است اما امروز روز آزادسازی کلمات است. من می دانم. کلمه ها را یکی یکی از قفس در می آورم و پرشان می دهم به سمت آسمان آبی صفحه خالی.

دخترک نشسته روی تخت و دارد نامه های فلیکس را می خواند. 

می دانی چه اتفاقی افتاد؟  به حرف امرسون گوش دادم و یک نامه عاشقانه نوشتم و قلمم روان شد. به خدا اگر دروغ بگویم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1400 ساعت 19:33

مدت هاست که برایت چیزى ننوشته ام.
زندگى مجال نمى دهد: غم نان!
با وجود این، خودت بهتر مى دانى:
نفسى که مى کشم تو هستى؛
خونى که در رگ هایم مى دود و حرارتى که نمى گذارد یخ کنم.
امروز بیشتر از دیروز دوستت مى دارم و فردا بیشتر از امروز.
و این، ضعف من نیست: قدرت تو است..

اجازه خانم؟!وقتی خواندم:"..‌یک نامه عاشقانه نوشتم..."
به ذهنم این نامه آمد.

چه قشنگ بود عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد