بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

لحظه شگرف دیدار

بهم پیام دادی امروز ف را دیدی، بعد از چهارده سال، موقع رفتن به شهرش، برای جلسه آمده بوده َشَهرت. ما سه تایی چه روزگارانی داشتیم. چقدر خوش بودیم در دهه هشتاد و در انتهای دهه، شماها هر دو رفتید اروپا و من ماندم. 

برایت می نویسم کی بشود بنویسم بعد از این همه سال تو را دیدم. بالاخره تو را دیدم. و تو جواب دادی من مطمئنا ما همدیگر را می بینیم. و هر دو لبخند زدیم. بالاخره آن روز هم خواهد رسید. من منتظرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد