بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

گوشم سوت می‌کشد و دلم تنگ شده. نمی‌توانم بگویم دلم تنگ شده. من باید تا آخر عمر این بار تحمل ناپذیر هستی را به دوش بکشم. من که پر از کلمه‌ام و هر شب و صبح می‌نوشتم. داستان پشت داستان. ماجرا پشت ماجرا و تمرین می‌کردم. حالا سکوت کرده‌ام. تمرین سکوت. تمرین خودداری کردن از نوشتن هر چیزی. هر چیزی را که می‌بینم ننویسم. هر چیزی را که من را به تعجب و شور زندگی وامی‌دارد ببینم و سکوت کنم. مگر می‌شود؟ 

من فقط یک روز است که تحمل کرده‌ام. یک روز می‌شود دور روز. سه روز. یک هفته و بعد دو هفته و بعد بیست و یک روز. و به آن هم عادت می‌کنم. به نبودن. به ننوشتن. به اینکه ننویسم و ت ومی‌دانی که ننوشتن برای من مرگ من است. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد