بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بابا صدایم کرد، رفتم ببینم چه چیزهایی در چمدانش گذاشته. رفتم بالا سر وسایلش. دو تا تی شرت هایش که گذاشته بود برداشتم و تی شرت نو گذاشتم برایش با یک پیراهن آستین کوتاه صورتی کوتون . بعد رفتم سراغ زیرپیراهن هایش. همه را درآوردم و با نظارت خودش ریختم دور آنهایی که بد شده بود. تا مامان بیاید بفهمد طول می کشد. شلوارهایش را داده بود دم پاهایش را درست کرده بود خیاط. یکیش را پوشید که توی تنش خیلی خوب بود. هر دو شلوارها را برایش گذاشتم. بعد شورت نو برایش گذاشتم. با یک شلوارک و لباسهای شنا. ضدآفتاب و مسواک. 

با هم چمدان را پایین آوردیم. سیگار ، ماسک، کمی آجیل گذاشت و بندهایش را سفت برایش بستم که وسایلش تکان نخورد.

زیپهایش را بستم. 


با همه غرغرهای بابای دخترک که نمی خواست بیاید و بالاخره با هزارتا حرف من را آورد، خوب شد آمدم پیشش. چمدانش را بستم. الانم می خواهم بفرستمش عشق و حال.


هیچ کس نیست جز من. دختر داشتن خیلی خوب است. 

مگر نه؟



۱۴۰۰/۴/۳۱

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد