بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خودم را در آینه دیدم. خسته بودم . از صبح موهایم را دوبار باز کرده بودم و دوگوشی و بافتم. عاشق این تصویر بچگانه از خودمم. بچه ها دوستش دارند و از درون غمگینش چیزی متوجه نمی شوند. 

امروز هر خانه ایی رفتم برایم چای و شیرینی آوردند، گفتم از جمعه که مادرشوشو اندازه هایم را گرفت که برایم شلوار بدوزد و اعلام کرد که سایزم از سی و هشت به چهل ارتقا یافته، از خودم ناامید شدم. اگر بخواهم هر ده سال به خودم سایز اضافه کنم که نمی شود. باید کمتر بخورم. اما نشد. الان پیش پای شما یک بستنی مگنوم شکلاتی خوردم. با لذت. بدون توجه به ناسالم خوریم. 

من چاق شده ام. می دانم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد