بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شکست شکوه

صبح شده، خوابهای دیشب نمی گذاشت خوب بخوابم. همه اش بیدار بودم در خواب. خوابم عمیق نبود. تمام دیشب بیدار می شدم، صدای تو در گوشم تکرار می شد و بعد می خوابیدم. انگار در یک کابوس گیر کرده بودم. تو را پس می زدم، بیدار می شدم، تو نبودی، غصه می خوردم، دوباره می خوابیدم، ازت متنفر بودم، بیدار می شدم، عاشقت بودم، باز بیدار می شدم و در تمامی اینها حسرت و درد بود. صبح که دیگر همه این کابوس شبانه تمام شده بود، و یک آخیش بزرگ گفتم، یک حفره بزرگ شدم، حفره ای که هرگز پر نخواهد شد. یک آدم مگر چقدر ظرفیت دارد؟ یک آدم مگر چقدر می تواند دوام بیاورد؟ من در شرایط سخت یک توخالی بزرگم. می دانم.

شروع تازه در ماه تازه

دومین روز دومین فصل آخر سال شروع شد. باورم نمی شود اینقدر سریع سال دارد تمام  می شود. چه کارهایی انجام دادم؟ چه کارهای مانده که تمام کنم؟ در این یک هفته هر روز یک کتاب خواندم و واقعا بیشتر کتابهای جدیدی که جلوی رویم و باعث عذاب وجدانم بود را خواندم. خیلی خوب بود. کار دیگری نداشتم جز خواندن. کمتر نوشتم. اما یک داستان را کامل کردم. هوا خیلی سرد است. با اینکه بخاری برقی روشن است اما همچنان از بالای سرم انگار سوز می آید. فردا کلاس آنلاین دارم.امیدوارم این هفته حالم بهتر باشد. و بتوانم بروم سر کلاسهایم.