بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

uncharted territory

وقتی کتابی از پائین تخت می آید بغل بالشم یعنی که وقتش رسیده خوانده شود و مدتها شاید کنارم ، با من بخوابد ، بیدار شود ، ورق ورق شود و بعد از چند ماه بروم بچپانمش قاطی بقیه کتابهای خوانده شده توی قفسه ،مثل کتاب دعوت به مراسم گردن زنی ناباکوف ، فکر می کنم خرداد از پردیس ملت خریدمش و بیچاره تا الان طول کشید ، نه اینکه کتاب خوبی نباشد ، نه ، من خواننده بدی شده ام ،بعضی کتابها را هر چند وقت یکبار می خوانم ، و فکر کنم بقیه کتابهایم حسودیشان شود ، چیکار کنم ، مثل فریدون سه پسر داشت که باز دلش خواست بیاید کنار بالشم ،یا اینکه من دلم تنگ شده بود برای مجید امانی که باز هم مخم را بهم بریزد ،گاهی دلتنگی های احمقانه ای هست که نمی توانی جلویش را بگیری ، شنیدن صدای دوستی بعد از مدتها که شاید شماره ات را ، صدایت را و حتی خودت را به خاطر نمی آورد اما روزهای مشترک زیادی داشته ای و حتی گاهی گذشته ، و این خاصیت زن است که در گذشته بسر می برد ،و حالا وانمود کنی که همه چیز مرتب است مثل قبل که مرتب بود و تو چیزی نمی دانی .و گاهی گرفتن هدیه ای برای آینده ، آینده دور نزدیک ، تقویمی از شاپریا که ذوق زده ات می کند و بعد هم گرفتار دلتنگی ، که چه زود می گذرد و باید تقویم سال نود را نگاه کنی که تولدت روز یکشنبه - مثل روز تولد تو- افتاده ...و به سی سالگیت نزدیکتر شوی ،محدوده ای که کسی آن را نمی شناسد .

بگذار عاشقت بمانم

برایم فال می گیری ، دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ، وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند ، دور بودم ، دور بودیم ، همه اش دلم می خواست می توانستم برای تو هم توی پاکت انار می فرستادم ، موبایلت را گرفتم ، سه تا بوق زد و بعدش یک خانومی به آلمانی یک چیزهایی گفت که من نفهمیدم فقط غصه ام شد که نتوانستم با تو حرف بزنم ، می شد وسط انقلاب که ایستاده بودم یک پیک موتوری خبر می کردم که برای تو ، برای شب یلدات انار بفرستم ، با تو یلدا را قسمت می کردم ، دلم برایت تنگ شده مرغ مینای من ، کجا رفتی ، چرا یکهو این همه دلتنگت شدم ، اولین شب زمستان هم گذشت ، ماه کامل توی آسمان بود و برف نبارید ، این دومین زمستانی است که تو نیستی ،