بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نفرین ابدی

زن گفت در یکی از شهرهای عراق زندگی می کرده ، اما وقت جنگ به سوئد مهاجرت کرده و الان آنجا زندگی می کند و سالی یکبار برای دیدن خانواده اش به عراق می آید . خانوده اش به ایران نیز سفر کرده اند و خودش نیز می خواهد چند ماه آینده به ایران بیاید .ایران را دیده و خیلی دوست دارد .دروغ نگویم یک سوپر مارکت نسبتا ً کوچک در یکی از خیابانهای نجف که به وادی السلام  می خورد پیدا کردم  و بستنی قیفی خریدم .

فکر می کنم زندگی در آنجا واقعا ً سخت باشد. چون سراسر بدبختی است و مردم این کشور دائما ً در حال جنگ بودند و هستند . با ایران ، کویت و حالا هم امریکا .نمی دانم به چه چیزی دل خوش  اند .

شاید از آن نفرین تاریخی باشد این شور بختی .


زنان عراقی

آویزان میله اتوبوس بودم تا برسم سرکار ، بغل دستم زن و مرد جوانی ایستاده بودند . هر دو به بهانه اینکه در گوش هم چیزهایی بگویند و زیر زیرکی بخندند همدیگر را بغل می کردند . یا وقتی که زن روسری اش را درست می کرد ، مرد لپش را می کشید .خنده ام گرفته بود و نخواستم بهشان زل بزنم و مزاحمشان شوم .نگاهم را بردم سمت خیابان و جوی پر آب که انواع و اقسام قوطی ها و پاکتهای خالی در قسمتهای مختلفش گیر کرده بود .در سفر خیلی دقت می کردم اما هیچ صحنه اروتیکی ندیدم . تنها چیزی که دیدم زن ها و مردهای جوانی بودند که تازه ازدواج کرده بودند .و با هم به زیارت می رفتند یا عطر و انگشتر می خریدند .  معمولا ًزن آرایش ملایمی داشت ،  خط چشمش همرنگ کیف و روسری اش بود . لباس پوشیدن زنهایشان بسیار بهتر شده بود .همه بلا استثناء چادر سیاه عربی و روسری رنگی به سر داشتند .در بغداد و کاظمین زنها آرایش داشتند و بدون چادر و  بعضا ً بدون روسری هم می گشتند .زنهایی که زائران را قبل از ورود به حرم تفتیش می کردند هم خوش تیپ بودند ولی روزهای آخر واقعا ً حالم بهم می خورد از گشتنشان .خیلی بدجور تمام بدن را می گشتند . گاهی نیمه شب که توی بین الحرمین بودم می دیدم که زنها دور هم نشسته اند ، چای می خورند و سیگار می کشند .فکر می کنم آنجا چند زنی مرسوم نیست .زنان ایرانی که شوهر عراقی داشتند ، عاشق ایرانی ها بودند و از حرف زدن با آنها کیف می کردند .
توی حضرت علی نشسته بودم و محو قلمزنی روی ضریح بودم ، که دختر خاله ام بهم سقلمه زد که آن زن عرب از آن سنجاقها که دوست داری به روسری اش زده ، به سنجاقش اشاره کرد و پرسید این اشتری ؟ و فهمیدیم که می گوید از شهر خودش . و بعد به ما گفت که از سوپرمارکتهای اینجا بخر . هر دو خندیدیم و گفتیم مگر اینجا سوپر مارکت هم دارد ؟ اصلا آنجا خبری از سوپر مارکت نیست که توی خیابانهای اینجا فراوان است .زن پرسید می توانم به انگلیسی صحبت کنم ؟ و برایم جالب بود و مکالمه را ادامه دادم ...

آینده نو

پشت پیراهن عراقیها که آن طرف مرز چمدانها را روی گاری می گذاشتند نوشته بود : New future.

سفرنامه

اولین سفری بود که با خودم کاغذ نبرده بودم ، از وقتی که یک مشت کاغذ پاره را دادم که برایم بسوزاند به عنوان نابودی گذشته ، جرأت نوشتن روی کاغذ را ندارم .  تنها جایی که به طور جدی می نویسم اینجاست . شاید کاغذ برایم تقدسی پیدا کرده که نمیتوانم رویش هر چه می خواهم بنویسم یا ازش فوبیا گرفته ام . به هر حال ، در سفر توی نوت بوک موبایلم گاهی چیزهایی می نوشتم ، دلچسب نبود، فارسی نبود ، خیلی هم نمی شد بنویسم . اما جمله هایی از آن روزها برایم جاودان شد که بدک نیست .تحمل سفر برایم کمی آسان شده بود چون همزمان کتابی از هرمان هسه به نام سیذارتا دستم بود . فکر می کردم چرا وقتی کسی به هند سفر می کند با اینکه بودایی نیست به معبدهای آنجا سرک می کشد و  حتی در معابد بودایی شمع روشن می کند . پس اسم مکانهای مقدسی که می رفتم معبد گذاشتم و به شیوه خودم آنجا حال کردم .من همان کارهایی را می کردم که بقیه همسفری ها انجام می دادند اما به سلیقه خودم به آنها نگاه می کردم و توانستم از این سفر لذت ببرم . سفر به هر جا خوب است حتی جایی که در آنجا جنگ باشد اگر مثل دیگران نگاهش نکنی .پس این شروع سفرنامه ای است به عراق . تعجب نکنید . من و هفده نفر دیگر به طور آزاد به عراق سفر کردیم و این اولین بارم نبود . 

پ ن : چه نزدیکی دارد این پست با حرفهای من .

دید

از بین النهرین بازگشتم . آنجا پائیز هنوز نیامده بود . نخلها سبز بودند . درختی نبود که زرد و نارنجی شده باشد و آسمان شهرهایش ستاره نداشت . امروز مثل توریستها به در ودیوار تهران نگاه می کردم .

و من مسافرم ...

نقش رضا کیانیان در فیلم سه زن ، من را یاد شما می اندازد ، وقتی به نیکی کریمی می گوید به خودت برس . رفتارش و حرفهایش عین شماست . دلتنگتر می شوم .  

هیچگاه به سفر اینگونه نگاه نکردم اما دارم به قدیمی ترین معابد می روم .به دورترین نقاط برای عبادتی غریب . برای سلامی عجیب . نمی دانم اما اینبار گونه ای دیگر می روم . خودم هم نمی دانم اما شد که بروم .

قرار می گذاریم با هم برویم بنوشیم . 

 از دست این بی بند و بار . از دست این دیوانه یار . می ،می زنم . می می زنم ..جام پی در پی  زنم .