بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از خانه بیرون زده ام.
با چمدانی از وسایلم
من هنوز در راهروهای پیچ در پیچ دنبال کلاس می گردم.
بالاخره بچه ها را پیدا می کنم.
everybody please listen
طوفان شدیدی در می گیرد
چیزی شبیه کاترینا؛
البته بدون آب
ابرهای سیاه و آسمان رنگ خون
be brave . nothing happen. come here my little girls.
دخترک در آغوشم در حال جان دادن است؛
دستانم می لرزد
انگار جسمش کوچک و کوچکتر می شود
متهم می شوم به قتل
و آنها نمی فهمند که حادثه ای وحشتناک رخ داده است...
لباسهایم که حالا پارچه های پاره اند را جمع می کنم.
از در چوبی ؛
انرژی عجیبی هلم می دهم.
و از خواب می پرم.

آیا تا به حال شنیده ای؟
کسی برایت آواز خوانده باشد؛
از ته دل.
آیا تا به حال خوانده ای؟
نامه ای عاشقانه که کسی برایت فرستاده باشد.
آیا تا به حال دیده ای؟
شنیده ای؟
خوانده ای؟
کسی برای فاحشه ای
هرزه ای
.....
حرفهای عاشقانه زده باشد؟
.....
حتی برای جنازه اش
سکه انداخته باشد؟
من
ندیدم.نشنیدم.نخواندم.
اما
چه لذتی دارد؛
آی دروغگویان
در این دنیای پاک و زیبای شما
هرزگی !

ملافه های سفید را کنار زدم ؛
تمام دخترانی که هرزه می دانستید
مرده اند.
با نوزادهای مرده ؛
که آرزو نام داشتند.
آخرین ملافه را کنار زدم
من بودم
رویای من هم مرده بود.
آخرین تصویرم
......
لبخند می زدم
که مثل خودم
...... 

امید دارد به منفذهای روحم نفوذ می کند . مثل نور که از شکافهای دیوار اتاقی ویران عبور می کند به سختی .

آرزوهایم را مثل نوزادهای مرده تازه بدنیا آمده به خاک سپردم .

یک ستاره بازیگوش
از حیاط آسمان بیرون دوید
هنوز ته مانده های خورشید
را سر می کشید
اما ستاره طاقت نداشت
از پی چیزی آمده بود
شاید ماه
دلتنگ بود
چیزی در دلش مالش می رفت
شاید ملتهب بود ؛
شمرد
سه شب بود
که نور ماه به صورتش نتابیده بود
کسی برایش لالایی نخوانده بود
موهایش را نوازش نکرده بود
خوابش نکرده بود
بوسش نکرده بود
ستاره صدایش زده بود
آرام ؛ آرام
تا در رویا ....
اما
دور بود ؛ خیلی دور .
12/3/2004