بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

free

سوت بزن ؛دستهایت را از زور سرما بکن توی جیبهات مثل گردنت که فرو می بری در یقه ات؛سیگارت را آتش بزن ؛ با کبریت بی خطر ؛ و بعد با صدای بلند بخوان من از آن روز که در بند توام آزادم ؛برای همین زندگی سگیت بخوان ؛دلم نمی خواهد دیگر زنده باشم ؛ چه اهمیتی دارد ؛ پدری از خودکشی دخترش ککش هم نمی گزد بلکه خوشحال است از تمام مخارجی که دیگر نمی دهد؛نوش به سلامتی مرگ! می خواهم صد سال سیاه از یادت بروم ؛ بروم توی گور زلف بر باد بدهم ؛ به درک؛ با همه کس می می خورم تا جگرت خون شود ؛ تا سر بگذاری به بیابان و باز هم دل ای دل بخوانی ؛حالا آرامتر سوت بزن تا برای همیشه خوابم ببرد؛تف به زنده گی ؛ هم اکنون در حجره ام با مرگ هم آغوش می شوم و چقدر خوب شد مار ؛گیاه جاودانگی را خورد ( چقدر گیل گمش احمق بود که بدنبال جاودانگی می گشت) وگرنه از این هزار سال بیشتر عمر می کردم ؛حداقل بگذار دو ساعت بدون کابوس بخوابم ؛ این که می شود ؟

بیداری

دیوانه ام مپندار؛

در لحظاتی که هیچ صدایی نیست ؛ هیچ نوری نیست جز شعله قد کشیده شمع ؛

اگر لبخند می زنم در پس خاطره های نیم سوخته ؛

اگر با تک ستاره قاب پنجره اتاقم 

راز دل می گویم

و یخ دستانم با گرمای صدای تو آب می شود ؛

دیوانه ام مپندار

اگر روی کاغذ سفید ؛ برایت می نویسم ؛ با مداد سیاه ؛ هنوز دوستت دارم ؛

پ ن : شاید به گوش خدا برسد .

جای من خالی است ؛

کاش تمام دغدغه ام

کیف نوی اول مهرم بود ؛

که در اتوبوس جا ماند .