بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امروز ؛ دیروز ؛ فردا

زن نشسته کنار پل عابر پیاده ؛ سی دی فیلم می فروخت .

آمیلی پولن در درونم خاطرات را زنده می کند .

نمی خواهی عکسهایت را چاپ کنی ؟ فردا یاد خواهم گرفت !

کاش می توانستم روسپی باشم...

می دانم

خیال هیچ در سرم

و همین روزهای م را سختتر می کند!

سکوت می کنم ؛

(بغض نبودن از همان سال تحویل شروع شد . به مریم گفتم هر روز که بیدار می شوم بزرگ و بزرگتر می شود )

شاید دوست داشتنم

تا ته دنیا

برای خودم بماند .