بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

انتخابات٩٦

روی پشت بام ایستاده بودم، ستاره ها چشمک می زدند، گاهی نسیم می وزید و دلشوره بود توی دلم و صدای الله اکبر بود که بلند می شد، از گوشه و کنار. آخر ساعت ده شده بود و من آمده بودم از تو خبر بگیرم، می دانستم تو مواظب خودت نیستی، می دانستم، بهم الهام شده بود، تلفنها کار نمی کرد، خطها قطع می شد. مجبور شدم خط ایرانسل بخرم. شب بود و آخرهای بهار و شاید اوایل تابستان. دلهره داشتم. بعد از آن شنبه کذایی که شربت پخش می کردند به خاطر ادامه رئیس جمهوریش، من حالم بد بود و گریه می کردم، و مریم دیگر نبود و من نمی دانستم غم دل با که بگویم، بچه برادر دوست پدرم را جلوی در جام جم باتوم زدند و کشتند و ما هی از جلوی حجله اش رد می شدیم و هنوز که گوگل کنی اسمش می آید جز شهدای آن روزهای سیاه.

یادم که می افتد بدنم می لرزد و اشک حلقه می زند توی چشمانم. 

امروز هم میس بُرن همین را می گفت و یاد آن سال کذایی افتاده بود و اشکش گرفته بود و انگار هیچ کداممان دلمان نمی خواهد آن روزها تکرار شود.

حتی اگر اقتصاد از این بدتر شود

حتی اگر بیکاری بیشتر شود

حتی اگر ...


این دلایل بیهوده است.

من دلم آن شب صدایت را می خواست، گفتی خوبم و من با التماس گفتم مواظب خودت باش.


حالا دوباره همان دلهره افتاده به جانم.

مواظب خودمان باشیم 

و

#به_عقب_برنگردیم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد