بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دل من سنگ شده

می خواهم که سنگدل باشم، می خواهم که پا بگذارم روی انسانیت مثل بقیه آدمها . مثل آب خوردن. نتوانستم. نمی توانم. من آزار می بینم از همه و باید چشمم را ببندم. دلیلش را نمی دانم که همه سرم را کلاه می گذارند و فکر می کنند خیلی زرنگ هستند.

از صبح آنقدر شستم که دستانم خشک خشک شده. هزار دست لباس عوض کردم و شستم. برای اینکه این دختر بتواند مستقل شود و بتواند خودش دستشویی کند. برای اینکه این مرحله از زندگیش را طی کند مثل بقیه. مثل دندان درآوردنش. مثل راه رفتنش، مثل حرف زدن و غذا خوردنش، مثل شیرنخوردنش، مثل ... مثل هزاران کار دیگر که الان انجام می دهد یا دیگر انجام نمی دهد.

من مامان سنگدلیم. برای اینکه مجبورش می کنم که به خودش مسلط شود.

من خواهر سنگدلیم که جواب منفی می دهم به خواسته اش.

من دختر سنگدلیم که عصبانی می شوم و زیر بار نمی روم . 

من زن سنگدلیم که حرف گوش نمی دهم و دلم می خواهد این زندگی پیشرفتی کند.

بگذار همه فکر کنند من سنگدل و بی رحمم. 

چه اهمیتی دارد؟!

نظرات 1 + ارسال نظر
علی اسفندیاری دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 00:55 http://eshqh.blogsky.com/

سلام
به روز بودی آمدم
آره حق با شماست شما گاهی این طوری میشوی
حق داری
ولی در کل آدم خوبی و مهربون باش تا آرام باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد